داستانی عبرت اموز


در شهری زنی بسیار زیبا رو بود که شوهری دیوث(بی غیرت) داشت
زن روزی خودش را آرایش کرد و به شوهر بی غیرتش گفت: آیا کسی هست که منو ببینه و در فتنه واقع نشه؟

شوهر گفت: بله یک نفر بنام عبید که بسیار انسان عابدیست


زن گفت: حالا ببین چجوری وسوسه اش میکنم و در فتنه می اندازمش

زن به نزد عبید رفت و چادرش را از چهره اش کنار زد ، مثل اینکه تکه ای از ماه در صورت این زن گذاشته بودن و عبید را بسوی خودش دعوت کرد

عبید گفت: باشه من قبول میکنم که باتو باشم اما چند سوال دارم و دوست دارم با من صادق باشی اگر صادق بودی قبول است ، آن زن گفت:باشه درست جواب میدم 

عبید گفت: اگر الان عزرائیل برای بیرون آوردن روحت بیاد آیا در آن حالت نزع روح دوست داری بامن مشغول باشی؟زن گفت: نه به خدا ،

عبید گفت اگر تو را در قبر گذاشتن و منکر و نکیر برای سوال و جواب پیشت آمدند در آن حالت دوست داری با من باشی؟ زن گفت: نه به خدا،

عبید گفت: اگر قیامت برپاشد و تو نمی دانستی که پرونده اعمالت به دست راستت می دهند یا دست چپت آیا در آن حالت باز دوست داشتی با من مشغول باشی؟ زن گفت: نه به خدا

عبیدگفت: اگر ترازوی اعمال گذاشتند و تو نمی دانستی که اعمال خوبت بیشتر میشود یا اعمال بدت ! آیا در آن حالت باز دوست داشتی که با من مشغول گناه باشی؟ زن گفت: نه به خدا

عبید گفت: اگر در مقابل خدا قرار گرفتی و خداوند با تو صحبت می کرد ،آیا باز هم دوست داشتی با من باشی ؟ زن گفت نه والله

عبید گفت: وقتی مردم از روی پل صراط رد میشدند و تو نمی دانستی که آیا میتونی رد بشی یانه؟ آیا باز هم دوست داشتی بامن مشغول گناه باشی ، زن گفت نه به خدا دیگه نگو ، 


عبید گفت : راست گفتی و آن زن به خانه رفت و به شوهرش گفت هم من بد کردم هم تو و زن توبه کرد واز عبادت کاران بزرگ شد .

بنی ادم اعضای یکدیگرند


معلم اسم دانش آموز را صدا کرد، دانش آموز پای تخته رفت ، معلم گفت: شعر بنی آدم را بخوان ، دانش آموز شروع کرد:

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

به اینجا که رسید متوقف شد ،معلم گفت: بقیه اش را بخوان! دانش آموز گفت: یادم نمی آید ، معلم گفت: یعنی چی ؟این شعر ساده را هم نتوانستی حفظ کنی؟! دانش آموز گفت:آخر مشکل داشتم مادرم مریض است و گوشه ی خانه افتاده ،پدرم سخت کار میکند اما مخارج درمان بالاست، من باید کارهای خانه را انجام بدهم و هوای خواهر برادرهایم را هم داشته باشم ببخشید، معلم گفت: ببخشید همین؟!مشکل داری که داری باید شعر رو حفظ میکردی مشکلات تو به من مربوط نمیشه!در این لحظه دانش آموز گفت:



تو کز محنت دیگران بی غمی 

نشاید که نامت نهند آدمی

برچسب‌ها: بنی آدم,
محنت, زندگی, معلم, ویدا

پسر دیندار اما فقیری به خواستگاری دختری رفت



پسر دیندار اما فقیری به خواستگاری دختری رفت..... 

 

چی بگم .....!!!!!!!!!!!!!


برچسب‌ها: پسر دیندار, دختر, خواستگاری, خدا, رزق و روزی

داستانی زیبا از قران کریم


این یک داستان نیست...!!! این یک واقعیت تلخ و عجیبه خواهش میکنم این داستان را بخوانید... و نظر بدهید مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند. مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد.

 

بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می گذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.

سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد. پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم!

پسر گفت : نه ! پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربه هایش او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت !

پدر تعجب کرد و گفت : چرا ؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند و نشانه های راه خطا را برایش شرح دادم نخواندید؟ پسر گفت : نه ...! مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او اسیر ظلم و رنج است !

پدر با تأثر گفت : او هم نامه ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و دلایل منطقی ام را برایش توضیح داده بودم و اینکه من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه ...!

الان به چی دارید فکر میکنید؟ به اینکه مقصر خود فرزندان بودند که بجای خواندن نامه ، اونو میبوسیدن و به چشم میمالیدند و با احترام در کیسه مخملی نگهداریش میکردند؟

به چیز درستی فکر میکنید ، پس حالا میتوانید ادامه ی صحبت های منو خووووب درک کنید ادامه... به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه به راحتی همه فرصتها را از دست داده بودند ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت.

وای بر من ...! رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را میبوسم روی چشمم میگذارم مورد احترام قرار میدهم می بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آنچه که در آن است روش زندگی من است...

از الله طلب بخشش و عفو کردم و قرآن را برداشتم و تصمیم گرفتم که دیگر از او جدا نشوم.


برچسب‌ها: قرآن, ویدا رشیدی, زندگی, امید, خدا

شش روش ساده برای کشف تواب حتی پس از مرگ

شش روش ساده
برای کسب ثواب حتی پس از مرگ

1. نسخه‌ای از قرآن به کسی عطا کن یا اینکه آنرا در مسجد قرار بده.
و هر موقع کسی آنرا تلاوت کند اجری برای تو نوشته خواهد شد.

2. ویلچری رو به بیمارستانی اهدا کن و هر زمان که بیماری از اون استفاده کنه برای تو ثوابی نوشته خواهد شد.

3. در ساخت مسجد مشارکت کن ولو اینکه اندک باشد.

4. در یک جای عمومی آبسردکن قرار بده.

5. درختی رو بکار و هر زمانکه انسان یا حیوانی در سایه آن بنشیند و یا از ثمر آن بخورند و حتی پرنده‌ای بر روی آن لانه کند. برای تو اجری نوشته می‌شود.

6. و آسانتر از آن این است که این پیام رو به گوش بقیه برسان چون:
الراد بالخیر کفاعله
(راهنمایی به کار خیر مانند کننده آنست)
اینم سهمیه امروز ما
شاد باشید و شادمان

هیچ کار خدا بی حکمت نیست



راز عدد 12 در بین مسلمانان(جالبه)
لا اله إلا الله 12 حرف
محمد رسول الله 12 حرف
النبی المصطفى 12حرف
الصادق الأمین 12 حرف
أئمة أهل البیت 12 حرف
أمیر المؤمنین 12 حرف
فاطمة الزهراء 12 حرف
الحسن والحسین 12حرف
و آنها12 امام هستند
امام اول = علی بن ابی طالب 12حرف
امام دوم = الحسن المجتبى 12 حرف
امام سوم = الحسین الشهید 12 حرف
امام چهارم = الإمام السجاد 12 حرف
امام پنجم = الإمام الباقر 12 حرف
امام ششم = الإمام الصادق 12 حرف
امام هفتم = الإمام الکاظم 12 حرف
امام هشتم = الإمام الرضا 12 حرف
امام نهم = الإمام الجواد 12 حرف
امام دهم = الإمام الهادی 12 حرف
امام یازدهم = الحسن العسکری 12 حرف
امام عصر = القائم المهدی 12 حرف

افتخارکنیدکه
من و شما شیعه ی 12 امامی هستیم

نامهای به اقا ابا عبدالله الحسین ع

سلام اقای خوبیها سلام اقای مهربانیها اقا جون این قرارمون نبود امروز روز اخر روضه و زیارت عاشوراتو خونمون بود اخرای دعا که شد بعد از اینکه مداحمون گفت سلام بدیم به اقا و ائمه اطهار یه خانم پیری بلند شد اخر مجلس بره

مادرم بلند شد که بدرقش کنه که اشک تو چشمای مادرم جمع شدو نتونست حرف بزنه بعدبه من گفت اقا امام حسین ع هم خیلی اروم از مجلس رفتن بیرون اقا جون این ده روز میومدی تو مجلس کوچیک ما مینشتی من شنیده بودم که مادرتون حضرت زهرا س فرموده بودند هر جا روضه پسرم حسین ع خونده بشه من میرم تو اون مجلس اقا قربونتون برم نمیدونستم ما را لایق دونستی و شخصا اومدی ازت ممنونم اقا اما چرا نذاشتی منم چشمم به جمالتون روشن بشه مادرم از اون لحظه همش میگه و گریه می کنه که اقا امام حسین ع شخصا اومدن مجلسمون اقا غبطه میخورم به حال مادرم ای کاش منم میدیدمتون اقا جون بازم ممنونم که لایقمون دونستیو اومدی خونمون اقا حالا که امروز تو روضمون بودی اقا یادتونه که سفارش یه مریضی رو کردند که سرطان داشت اقا اون دوتا بچه داره اقا به جون رقیت شفاش بده تا بچه هاش عین طفلان عزیزت پارهایتنت یتیم نشن اقا یتیمی خیلی سخته اقا کمکش کن میدونم که توام با ما امین گفتی از دل همه مهمونات خبر داری اقا جون هممون رو به حق شام غریبانت حاج روا کن الهی امین السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ع ....................

بده در راه خدا


به در راه خــدا ، من به خدا محتاجم
مــن به بخشندگـی آل عبا محتاجــم

از قــنوت ســحر مادرتان جــا ماندم

پســر حضرت زهــرا به دعــا محتاجم

مهربان ڪاش زهیری بغلم می ڪردے

مــن به آغــوش پُر از مِهــر شما محتاجم

فطرس نفس مرا گوشه چشمی ڪافیست

با پــر و بــال شڪسته به شــفا محتاجــم

شــوق پــرواز بــده روح زمین گیر مــرا

بــه جنون ســر ایــوان طــلا محتاجــم

دود این شهر مرا از نفس انداخته است

به هواے حرم ڪرب و بلا محتاجــم

چقــدر گــریه کــنم تا نبرے از یادم

در سراشیبی قــبرم به شــما محتاجــم

یا قمر بنی هاشم نبودی ببینی با طفلان حسین ع چه کردند


در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است:

بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بر بالایٍ نیــــزه ...

اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دانــد ...

 


 

السلام علیک یا باب الحوائج ، یا قمر بنی هاشم
السلام علیک یا علمدار حسین  و سپهسالار کربلا

السلام علیک یا سقّای طفلان

السلام علیک یا فرزند غضب آلود علی مرتضی

سلام بر تو ای سمبل وفا، صفا، صداقت، شجاعت، مردانگی، دلیری و جوانمردی

السلام علیک یا ابوالفضل العباس
=============================
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

=============================

صلی الله علیک یا أبا عبدالله ...

صلی الله علیک یا أبا عبدالله ...

صلی الله علیک یا أبا عبدالله ...




مشق کودکان تشنه در کربلا

اسمانهم امشب برای حسین ع گریست






چند دقیقه پیش داشت باران میبارید
این هوای بارانی دم محرم من رو یاد یک شعری انداخت که ...... بخوانید:
.
.
.
داری از قصد می زنی یک ریز
با سر انگشت خود به شیشه ی من
قطره قطره نمک بپاش امشب
روی زخم دل همیشه ی من

تو که در کوچه راه افتادی
همه جا غیر کربلا بودی!
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟

روز آخر که جنگ راه افتاد
سایه ی تشنگی به ماه افتاد
هر طرف یک سراب پیدا شد
چشمهامان به اشتباه افتاد

مهر زهرا مگر نبودی تو؟
تو که با مادر آشنا بودی
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟

مادری در کنار گهواره
لب گشود و نگفت هیچ از شیر
تو نباریدی و به جات آن روز
از کمانها گرفت بارش تیر

تو که حال رباب را دیدی
تو به درد دلش دوا بودی
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟

وقتی آن روز رفت سمت فرات
در دلش غصه های دنیا بود
تو اگر در میانمان بودی
شاید الآن عمویم اینجا بود

رحمت و عشق از تو می بارید
قبل تر ها چه بودی
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟
.
.
.
ای روزگار....
.
.
.
ببار ای بارون ببار

یا ابا الفضل العباس ع



گفتند

دستان عباس را قطع کنید
تا سنت دست بوسی اینها
برچیده شود
اما کوفیان نفهمیدند
ما اصالتأ
« پا بوس »
این خانواده ایم ...

وای از دل زینب ع

یعقوب ندید که یوسف را در چاه می اندازند ،فقط لباس خونیش را دید؛

و پس از نابینایی ،دیگر آن را هم ندید .

می دانست زنده است ، فقط دلتنگ بود .

ندید که در بازار می فروشندش...

ندید کسی سنگ بزند...

یا با خیزران...!!!

.

.

.

اما زینب دید ؛

همه را دید .

همه ی آنهایی را که یعقوب ...  فقط شنیده بود .

صحبتی با مفهوم از دهان مادر داغدیده


خانم! امانتی ‌تون رو بهتون برگردوندم ... 
باردار بود. همسرش بهش گفت بیا نریم کربلا؛ ممکنه بچه از دست بره.
کربلا رفتند، حالش بد شد و دکتر گفت بچه مرده!
مادر با آرامش تموم گفت: " درست می ‌شه. فقط کارش اینه که برم کنار ضریح امام حسین (ع)؛ بعد خودشون هوای ‌ما رو دارند. "
کنار ضریح امام حسین (ع) یه مدت گریه کرد.
خواب دید که بانویی یه بچه رو توی بغلش گذاشته.
از خواب که بلند شد دکتر گفت این بچه همون بچه‌ ایه که مرده بود نیست؛ معجزه شده!!...
مادر حاج ابراهیم همت وقتی سر بچه اش جدا شد و خواست جنازه بچه اش رو داخل قبر بذاره به حضرت زهرا (س) گفت:
خانم! امانتی ‌تون رو بهتون برگردوندم.

دلتنگ محرمم


در روز اوّل محرّم، روزه گرفتن مستحب است، که در روایتى امام رضا(علیه السلام) فرمود: «هر کس این روز را روزه 


بگیرد، و حاجت خویش را از خداوند بخواهد، خداوند دعایش را به اجابت خواهد رساند، این روز همان روزى بود که حضرت


زکریّا در این روز، از خداوند فرزندى را طلب کرد و خداوند دعایش را به اجابت رساند و یحیى را به وى عنایت فرمود». منبع


(کامل الزیارات، باب 71، صفحه 174، حدیث 5.)