سلام به تو و مهربانی بی مانندت.
بدا برمن که از درک این همه زیبایی عاجزم.
اگر رویت را از من برگردانی،اگر عطر نسیم مهربانی ات
را از من دریغ کنی واگر لحظه های سربی مرا آفتابی
نکنی،من بیهوده ترین آدم روی کره زمین خواهم بود.
اعتراف میکنم که رسم عاشقی را بجا نیاورده ام.
نه اینکه راه ورسم را بدانم وکوتاهی کرده باشم،نه!
به جان این اطلسی ها و اقاقی ها قسم که هرچه در توان
داشته ام کرده ام.می دانم شان تو بالاتر است از آنچه
من تقدیم کرده ام.اما عزیزترینم این قلیل را از من بپذیر
راستش را بخواهی چند وقت است که میترسم دیگر این
نامه هم_که پاره های دل مرا حمل میکند_تو را به شوقنمی آورند.
مهربانا!
روی خود را برمگردان و همه کوتاهی های مرا ببخش...
حسین(ع) زبان باز نمیکرد. کمی دیر شده بود.
محمد(ص) میخواست نماز بخواند؛ تکبیر گفت.
حسین(ع) هم خواست بگوید اما نتوانست.
محمد(ص) دوباره تکبیر گفت. حسین(ع) باز هم نتوانست درست بگوید.
محمد(ص) هفت بار تکبیرش را تکرار کرد تا حسین(ع) توانست بگوید الله اکبر.
از آن روز هفت تکبیر برای شروع نماز مستحب شد...
منبع:http://www.farhangnews.ir
داری میبینی منو که با ریا / ضجه میزنم میگم اقا بیا
اگه این جمعه نیای دق میکنم / هی دارم دروغ میگم من بخدا
هی دروغ میگم دل زار دارم / اسم نوکرو عزادار دارم
با این که میگی غم یار دارم / این جمعه نیا اقا کار دارم
....
اینا یک حرف که چشمام به دره / کی میگه بی شما خوش نمیگذره
نفسم بند اومد از بار گناه / کارام آبروتو داره میبره
راستشو بخوای بی تو شادم من / با کارام تورو عذاب دادم من
انگار نمیخوام بشم آدم من / انگار که ز چشمات افتادم من
چند روز از عملیات بدر گذشته بود وبدلیل فشارهای ارتش بعث و مقاومت ها و تک های بسیار قوای در سایه ادوات نظامی اهدائی کشورهای غربی ماندن وحراست از دستاوردهای این عملیات عملا غیر ممکن شده بود.جاده خندق بطور کامل تصرف نشده بود.عدم الحاق یکی از قرارگاه ها به نیروهای ما جهت تکمیل خط دفاعی باعث شده بود نیروهای عراق از شکاف در صف رزمندگان باخبر و با تانک و نفربر وارد خطوط نیروهای ما شده و بچه های ما ناخواسته بسوی مواضع خودی عقب نشینی کنند .جزایر مجنون کلید مهمی بود که عراق بخاطر بدست آوردن آنها دست به هر جنایتی میزد.ظهر روز آخرین حضورمان در سنگرهای آنطرف جزایر مجنون و زمانی که کمتر کسی در خطوط ما مانده بود باتفاق سرادر شهید حاج قاسم خورشیدزاده و یکی دیگر از دوستان که از ناحیه دست زخمی شده بود آماده شدیم تا از مسیر لشکر علی بن ابیطالب که تنها راه رسیدن به عقبه لشکرها بود بطرف آبراه مورد نظر حرکت کنیم.بدستور حاج قاسم دو دستگاه آمبولانسی که به ابتکار بچه ها به آنطرف آب برده بودیم و بخاطر اینکه نمیشد آنها را به عقب برگردانیم باید منفجر میشدند.رفتیم و با چهارنارنجک موتور آنها را منفجر کردیم و عازم خطوط عقب شدیم.هرازگاهی به عقب نگاه میکردیم و دود خاک تانک های عراقی را میدیدیم که داشتند با سرعت بطرف ما می آمدند.از کنار آب حرکت میکردیم تا هم از تیررس دشمن در امان باشیم و هم مسیر کنار آب بهترین آدرس برای رسیدن به مسیر بازگشت بود.حدودا 2 کیلومتری از سنگرهایمان دور شده بودیم که به پیکر شهیدی رسیدیم که درست جلو ما افتاده بود.حاج قاسم تا این شهید را دید گفت.چیکار کنیم نمی توانیم که او را با خودمان ببریم.نزدیک شدیم.شهیدی که سر در بدن نداشت.این شهید بی سر عجیب هیچگونه نشانی نداشت.یک لحظه بفکر پلاک شهید افتادم .اشک چشمانم امان نمیداد.بیاد اربابم سیداشهدا افتادم .در این چند ثانیه با خود گفتم اگر قرار باشد پلاکی در گردن بماند باید سری باشد تا آن را نگهدارد.این شهید که سر ندارد.
(عکس تزئینی است)
در این افکار حاجی داد زد.زود باش آنطرف جنازه رو بگیر تا او را جائی بگذاریم که اگر شد بچه های تعاون بداند باید از کجا او را پیدا کنند.جنازه رو بلند کردیم و کمی بطرف خشکی و کنار جاده خاکی که در دید عراق بود حرکت کردیم.یه لوله احتمالا نفت بود بقطر 10اینچ که با بیل لودری چیزی بصورت کج از زمین بیرون زده بود.گفتم حاجی این بهترین نشانه است برای پیدا کردن محل این شهید.جنازه بی سر شهید رو کنار اون لوله رها کردیم وبا اندوه فراوان به راه خودمون ادامه دادیم.در حالی که اشک چشمانم قطع نمیشد به مظلومیت شهدا فکر میکردم.نگاهی به جنازه شهید میکردم واینکه چرا نتونستم جنازه رو با خودم بیارم.پشیمانم.پشیمان
راوی(امیر ابراهیمیان)
سلام به همه وبلاک نویسها و افسران جنگ نرم راستش امروز میخوام براتون مطلبی بگم میدونید نمیشه گفت مطلب یه در دل با خدامه اخه من عادت دارم هرچند وقت یکبار واسه خدا درد و دل کنم اونم نوشتاری وقتی می نویسم احساس می کنم تند تند داره میخونه با گریهام گریه می کنه با خندهام خنده اشکم که میریزه رو دفترم اونم اشکاش میریزه خلاصه حس و حال خوبی دارم موقع نوشتن امروز گفتم دلنوشتمو بزارم تو وبلاکم
سلام خداجونم خدای مهربونم دلم امروز خیلی از دست خودم شاکیه اخه میدونی وقتی نگاه می کنم پشت سرم میبینیم فرشی پهن کردم پر از گناه هرچی فرشته های مهربونت اب و جارومیکنن نمیشه غرق شدم تو گناهام میدونی چند وقت دلم میخواد بیام پیشت درد ودل کنم اما نمیشه خودم میدونم چرا چون وقتی گناهات زیاد میشه نگاه معبودتم بهت طوری دیگه میشه ولی میدونم این فکرم اشتباه اخه من و تو قراری داشتیم یادت بهت گفتم اگه دیدی دارم غرق یشم دستمو بگیر نذار برم تا ته خط و منجلاب گناه این دفعم میشه همیشه به موقع دستمو گرفتی خیلی دوستت دارم خدای خوبم خداجون این حاج همت کیه اینقدر دوست داشتنی شده برام و دنبال زندگیشم یه ارادت خاصی بهش پیدا کردم خودت میدونی من از این اخلاقها نداشتم که دنبال خاطرات شهدا باشم اما نمیدونم چی تو و جود این برادر بسیجی هست که منو اینطور به دنبال خودش میکشه یادت گفتم یه داداشی تازه پیدا کردم که خیلی با شهدا ارتباط داره وخیلی بهشون ارادت داره و عاشق شهادته فکر می کنم اون باعث شده که منم دنبال شهدا باشم ازت ممنونم که انسانهای پاکیو رو تو مسیر زندگیم قرار دادی خداجونم خیلی گنهکارم خیلی بدبختم خداجون تا پاکم نکردی خاکم نکن داداش همت برادر رزمنده عزیز خدا تو که الان پیش خدای ازت یه خواهش دارم میدونم جز مقربانی و خدا توجه خاصی بهتون داره میشه واستم بشی و از خدا بخواهی تا پاکم نکرده خاکم نکنه چون از روی بی بی فاطمه زهرا س خجالت می کشم چون نبودم اونی که سفارش کرده چون نتونستم وظیفمو به عنوان یه دختر مسلمان به جا بیارم خدایا به حق این سردار بزرگ داداش همتمو میگم پاکم کنو خاکم کن خواهش می کنم
بنده سراپا تقصیر و گنهکارت مریم93/5/24
در لشــگـــر 27 محمـــد رســـول اللــه ( ص ) ،
بـــرادری بـــود کـــه عـــادت داشـــت پیشـــانی شهـــدا را ببـــوســد !
وقـتــی خــودش شهیــد شــد بچـــه هــا تصمیــم گرفتنـــد بـــه تلافــیِ
آن همــه محبـت ، پیشـــانی او را غـــرقِ بــوســه کننـــد .
پارچـــه را کـــه کنـــار زدنـــد ، جنـــازه ی بـــی ســـر او دل همـــه شان
را آتـــش زد .
« هدیـــه بــه روح مطهر شهیـــد حـــاج محمد ابراهیـــم همــت صلــوات »
خاطره از شهید حاج حسین خرازی |
رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم. دیدم محسن رضایی آمد و فرمانده های
ارتش
وسپاه آمدند و کی و کی.امام جمعه ی اصفهان هم هرچند روز یک بار سر می زد به ش. بعد هم با هلی کوپتر از یزد آوردندش اصفهان. هرکس می فهمید من پدرش هستم، دست می انداخت گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا. من هم می گفتم « چه می دونم والا ! تا دوسال پیش که بسیجی بود.انگار حالا ها فرمانده لشکر شده. » تو جبهه هم دیگر را می دیدیم.وقتی برمی گشتیم شهر، کم تر. همان جا هم دو سه روز یک بار باید می رفتم می دیدمش. نمی دیدمش، روزم شب نمی شد. مجروح شده بود.نگرانش بودم. هم نگران هم دلتنگ. نرفتم تا خودش پیغام داد « بگید بیاد ببینمش.دلم تنگ شده. » خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان. روی تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه می کردم. او حرف می زد، من توی این فکر بودم « فرمانده لشکر ؟ بی دست؟ » یک نگه می کرد به من، یک نگاه به دستش، می خندید.
می پرسم « درد داری ؟ » می گوید « نه زیاد.» - می خوای مسکن بهت بدم؟ - نه. می گیم « هرطور راحتی.» لجم گرفته. با خودم می گویم « این دیگه کیه ؟ دستش قطع شده، صداش در نمی آد.» برچسبها: شهدا, خاطرات شهدا, شهید حاج حسین خرازی, دفاع مقدس, شهیدان |
محمد نوادر | 10:45 - پنجشنبه نوزدهم مرداد 1391 |
آقای من دیگر جایی برای تحمل نیست
آقاجان! میدانم که دل شکسته ای
از من واز هرآنکه ادعا دارد محب توست ولی...
نمیدانم چه رسمی است که خود را عاشق مینامیم
ولی معشوق عجب دل خونی دارد ازما.......
آقای من!تا به ابد ما "شرمنده ایم"
اللهم عجل لولیک الفرج
آقاجان تو را به دل
مظلومان بیا
:
چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد میگذره!چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید میریم کم به چشم میاد!چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!چقدر خنده داره
که وقتی میخوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر میکنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که میخوایم با
دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم! چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی میکشه لذت میبریم و از هیجان تو پوست خودمون
نمیگنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانیتر از حدش میشه شکایت میکنیم و آزرده خاطر میشیم!چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!چقدر خنده داره
که سعی میکنیم ردیف جلو صندلیهای یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمیکنیم اما بقیه برنامهها رو سعی میکنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!چقدر خنده داره
که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور میکنیم اما سخنان قران رو به سختی باور میکنیم!چقدر خنده داره
که همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!چقدر خنده داره
که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال میکنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته
بشه همه جا رو فرا میگیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو میشنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر میکنیم!
خنده داره
این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خداوند دوست داشتنی ست.
یامهدی ادرکنی
خداوندا شر شیاطین انسی را از سر مردم مظلوم خصوصا مردم بی پناه و غریب غزه بردار.
الهی آمین
پروردگارا سخنم را با تو آغاز می کنم چرا که یادم با یاد تو آرام می گیرد و می دانم تو تنها مقتدر و پناهگاه آدمیان هستی.
پروردگارا پناه می برم به تو از جغرافیای آدم های به اصطلاح انسان. . .
پروردگارا پناه می برم به تو از استبداد ظلم عده ای از آدم هایی که پا فراتر از خطوط قرمز انسانیت گذاشته اند ؛ آری همان خطوط قرمزی که حیوان ها به خوبی با همان فهم نداشته شان ، آنرا رعایت می کنند.
پروردگارا گله ای از مردمانت دارم ، گله ای بس بی منتها از مردمان کور و ظالم ؛ آری گله از کشته شدن به ناحق مردمان و کودکان مظلومی که عَلَم مبارزه با شرک و کفر را بر دوش گرفته اند و هیچ صدایی از هیچ مدعی حقوق بشر شنیده نمی شود!
حقوق بشر؟ مدعیان حقوق بشر؟! خنده ام گرفت ؛ آری ، خدا ، می دانم ، این کلمات فقط در حد چند واژه به هم چسبیده اند اما دردناکتر از آن ، برچسب تروریستی ست که بر پیشانی ما می چسبانند! ..[ زمانیکه رئیس جمهور ، نخست وزیر ، فرماندهان نظامی و شخصیت های فرهنگی و سیاسی کشورمان را ترور کردند ، گفتیم چه شد ، گفتند: شما تروریست هستید ، ساکت باشید!]
اما خنده دار تر از همه ، آنجاست که کودکان و زنان را به شهادت می رسانند و نامزد دریافت جایزه صلح نوبل می شوند . . .!
آری در منطق آنها هر کسی که بخواهد از آنها برائت بجوید متهم به مرگ است ، هر کسی بخواهد علیه آنها سخنی بگوید متهم به مرگ است ، هر کسی بخواهد از آنها حمایت کند نتیجه کارش باز هم مرگ است . . .
اما آنها نمی دانند که در مکتب ما کشته شدن در راه خدا چه معنایی دارد چرا که با تجربه ای که در 8 سال جنگ تحمیلی داشته اند باز هم با واژه شهادت ناآشنایند . . .
آری قلم از جنایات آنها درمانده شده ، روحمان با دیدن کودکان فلسطینی افسرده شده ، زبانمان از وحشیگریشان عاجز شده ؛ نمی دانم مردمان جهان چگونه با دیدن این وقایع ساکت شده و خود را به خواب زمستانی زده اند.
اما با وجود این همه درد و رنج ، یک امید مرا و آنها را به آینده دلخوش می کند ؛ آن امید همان آینده سبز است ؛ چرا که زمین شلوغ شده ، آدمیان انسانیت را فراموش کرده اند و بساط آمدن حجت حق ، جور شده است . . .
در آخر آقاجان فقط شما زودتر بیایید؛ نه به خاطر ما ، ما گناهکاریم اما کودکان فلسطینی به کدامین گناه کشته می شوند؟
می دانم نباید انتظار فرج را داشته باشم ، می دانم!
می دانم نشسته ای دعا می کنی برای ما و از خدا طلب آمرزش ما را می خواهی ، می دانم حتی زمانی برای فکر کردن به ظهور را نداری . . .
می دانم بی بند و باری زیاد شده است ، می دانم گناهانمان دیگر حد و اندازه ای ندارد ، می دانم به کلی تو را فراموش کرده ایم . . .
می دانم موبایل هایمان دیگر رنگ و بوی اسلامی ندارد ، می دانم در پیامک هایمان همه مقدسات را به سخره میگیریم ، می دانم جامعه ازحالت اسلامی خارج شده است . . .
می دانم ذهن همه پر از سخن های القای شده دشمن شده چرا که بالای سقف هر خانه می توان نماینده دشمن ، در آن محدوده را دید . . .
همه اینها را می دانم ، اما با این وجود می خواهم ظهورت را نزدیک کنی نه برای من ، برای انسان هایی که به تو نیاز دارند ، پنج سرباز ربوده شده را میگویم یا مسلمانانی را می گویم که در نقاط مختلف جهان در روز روشن به طور وحشیانه کشته می شوند . . .
از تو می خواهم ظهورت را نزدیک کنی چرا که نائب خود ، سید علی تنهاست . . .
آقا بیا لطفا . . .
نبرد کربلا جنگی بود که در دهم محرم ۶۱ هجری قمری اتفاق افتاد.
روز نبرد به عاشورا معروف بود . . . این نبرد ، نبردی نابرابر میان سپاه کم تعداد امام حسین و سپاه عظیم یزیدیان و کفارین بود . . .
دلیل این نبرد عدم پذیرفتن ذلت و بیعت امام حسین و همچنین قبول نداشتن حکومت یزید بن معاویه بود ؛ چرا که امام حسین حکومت آنها را غیرشرعی و غیرقانونی می دانست . . .
در روز هفتم محرم ؛ سپاه یزید ، آب را بر امام حسین و همراهانش بست. . .
تمامی اتفاقات عاشورا در حال رخ دادن است ، تمامی جنایات بار دیگر تداعی می شوند ؛ از بستن راه ها جهت رساندن غذا و دارو گرفته تا به شهادت رساندن کودکان و سکوت حقوق بشر . . .
آری کربلا به همین شکل بود ؛ مظلومی را کشتند و بقیه فقط نگاه کردند !
آری عاشورایی دیگر تکرار شده است . . .
اما با این تفاوت که میدان کربلا غزه است و سپاه کفار ، رژیم صهیونیستی . . .
مردم فلسطین با عدم پذیرفتن حاکمیت رژیم صهیونیستی و مشروع بودن آن ، در تاریخ جاودان خواهند شد و در نهایت رژیم صهیونیستی به مانند سپاه یزید نسل ها و قرن ها مورد لعن و نفرین قرار خواهد گرفت و به زودی نابود خواهد شد . . .
پی نوشت: یک روز شیطان با روباه پیر جهاد نکاح راه انداختند فرزند نامشروع شان را فرستادند فلسطین!
گنجشک ناز و زیبا، که میپری اون بالا
بال و پرت به رنگ خاک، دلت مهربون و پاک
به من بگو وقتی که پر کشیدی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از این جا رفت اون بالا بالاها رفت
پیش ستاره ها رفت
یواش و بی صدا رفت
خاموشی و می تابی، بیداری یا که خوابی
به من بگو وقتی که خواب نبودی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از این جا رفت اون بالا بالاها رفت
از اون طرف از اون راه
رفته به خونه ی ماه
ماه سفید تنها، که هستی پشت ابرا
نقره نشون کهکشون، چراغ سقف آسمون
به من بگو وقتی که نور پاشیدی، بابام رو تو ندیدی؟
همینجا پیش من بود، نموند و رفت زود زود
اون بالا بالاها رفت
بابات پیش خدا رفت
خدا که مهربونه، پیش بابام می مونه
گریه نمیکنم من، که شاد نباشه دشمن
کمیل نوشت:
خدایا به راستی اینان نمیدانند؟؟؟؟ :
وَ لا یُمکِنُ الفِرارُ مِن حُکومَتِک: فرار از سیطره فرمانرواییات غیر ممکن است.
(فرازی از دعای کمیل)
میگویند نوشته ها از گفته ها معتبر ترند ...
دوازده هزار نامه ی دعوت نوشتند ،
ولی با بیش از سی هزار نیزه و شمشیر به استقبال رفتند !
آقای من ، راز بی نشانی بودن ات را اکنون میفهمم ؛
کاش نامه هایی که تمبر صداقت نداشتند هیچگاه به نشانی نمی رسیدند...
آنقـــــدر دلـــم را شکسته انـــد
کـــه تمام راه هــای منتهی بـــه دل خــراب شـده است
چندیست تــابـــلو زده ام
کارگران مشغول کارنـــد آهسته بــرانید
نـــه بـــرای دل شکسته ام
بــــــرای شما کـه از زخـم دلـــم زخــم بـــر نــداریـــد
الهی تو بخشنده ترین و زیباترینی ، گوهر اشک میخری
دل شکسته میخواهی ، و عمل بی ریا میپذیری .
ما را از گناه سبکبار کن ، و دیدگانمان را اشکبار و قلبمان را به عشق خودت گرفتار . . .
آمین
آیت الله بهجت (ره):
از ما، عمل چندانی نخواسته اند!
مهم تر از عمل کردن، "عمل نکردن" است!
تقوا یعنی "عمل گناه را مرتکب نشدن!
همه میپرسند چه کار کنیم؟
من میگویم: بگویید چه کار نکنیم؟
و پاسخ اینست:
گــــــــنــــــــــــاه نــــکــنــیــد.
شاه کلید اصلی رابطه با خدا " گــنــاه نــکــردن " است.
سخنان بزرگان در مورد نماز
امام على علیه السلام :
لَو یَعلَمُ المُصَلّى ما یَغشاهُ مِنَ الرَّحمَةِ لَما رَفَعَ رَأسَهُ مِنَ السُّجودِ؛
اگر نمازگزار بداند تا چه حد مشمول رحمت الهى است هرگز سر خود را از سجده بر نخواهد داشت.
غررالحکم، ج 5، ص116
فرمایشات خداوند
1-کسی که ایمانش بیشتر است، اخلاقش نیکوتر است.
۲-بالا ترین درجه ایمان ،
درجه ای است که هرکس به آن رسید، رستگار و پیروز شد.
۳-دو خصلت است که نیک تر از آن نیست،
ایمان به خدا و سودمندی برای بندگان خدا.
۴-نهایت دینداری داشتن ایمان است.
۵-سه صفت است که هر که داشته باشد، ایمانش کامل است:
خردمندی، بردباری و دانایی.
۶-نشانه ایمان،
صبر به وقت گرفتاری و سپاس به وقت آسایش است.
۷-نخستین پایه "ایمان" بردباری است.
۸-با یاد خدا بنای ایمان محکم تر می شود.
۹-اگر می خواهی تلاش تو به پیروزی ختم شود،
ایمان خود را از دست مده.
خدایا
سال جدید رو برای همه خوب بنویس
خدایا
مریض ها رو به آغوش گرم خونوادهاشون برگردون
خدایا
کمکمون کن سال جدید رو خوب برات بندگی کنیم
خدایا
کمکمون کن مثل خونه هامون ، دلهامونم خونه تکونی بکنیم
خدایا
کمکمون کن،کینه ها،کدورتها،زشتی ها،بدی ها رو از دلمون بریزیم بیرون
و بجاش
عشق و محبت و دوستی و صمیمیت بکاریم
آمــیــــــــــــــن
حضرت مهدی(عج) درادعیه های مختلف به خورشید و آفتاب تشبیه شده اند
یادمان باشد"اگر با آمدن آفتاب بیدار شویم نمازمان قضاست"
اللهم اهدنا الصرط المستقیم