به نام خدا به یاد خدا برای خدا
سلام
اومده بود مرخصی. نصفه شب بود که با صدای
ناله ش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش. سر گذاشته بود به سجده و بلند
بلند گریه می کرد؛ می گفت: «خدایا اگر شهادت رو نصیبم کردی می خواهم مثل
مولایم امام حسین(علیه السلام) سر نداشته باشم. مثل علمدار حسین(علیه
السلام) بی دست شهید شم...»
وقتی جنازه ش رو آوردند، سر نداشت. یک دستش هم قطع شده بود، همون طور که دوست داشت. مثل امام حسین(ع)، مثل حضرت عباس(ع)....
شهید ماشاءالله رشیدی
تهران زندگی میکردم، کارم در زمینه کامپیوتر بود، روزی از تلویزیون یکی از نمازهایی را که آیتالله بهجت (ره) میخواندند را دیدم و لذت بردم.
تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیتالله بهجت (ره) بخوانم، همین کار را هم کردم، به قم رفتم، دیدم بله همان نماز باشکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه میشود، نمازهای پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامهام را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم.
یک سال کارم همین شده بود، هر روز صبح میرفتم قم نماز میخواندم و برمیگشتم، در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه میکرد که چرا از کار و زندگی میزنی و به قم میروی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و … .
کم کم نسبت به فریادهای آیتالله بهجت (ره) هنگام سلام دادن آخر نماز حساس شده بودم، آخه چرا آقا فریاد میکشه؟ چرا داد میزنه؟ چرا با درد سلام میده؟ حساسیتم طوری شده بود که خودم قبل از سلامهای آقا سلام میدادم.
به خودم گفتم من اگر نفهمم چرا آقا موقع سلام آخر نماز فریاد میکشه دیگه نمیام قم نماز بخونم، همون تهران میخونم، این هفته هفته آخرمه …
یک روز آومدم و رفتم دم درب منزل آقا، در زدم، گفتم باید بپرسم دلیل این فریادهای بلند چیه، رفتم دیدم آقا میهمان داشتند، گوشه اتاق نشستم و در افکار خودم غوطهور شدم، تو ذهن خودم با آقا حرف میزدم، آقا اگر بهم نگی میرم هان! آقا دیگه نمیام پشتت نماز بخونم هان! تو همین افکار بودم که آیتالله بهجت انگار حرفامو شنیده باشه سر بلند کرد و به من خیره شد، به خودم لرزیدم، یعنی آقا فهمیده من چی میگفتم؟ من که تو دلم گفتم، بلند حرفی نزدم، چطور شنید؟
سرم را پایین انداختم و آرام از مجلس خارج شدم و به تهران برگشتم، در راه دائما با خودم میگفتم آقا چطور حرفهای من را شنید؟ در همین افکار بودم تا اینکه شب شد و خوابیدم، در خواب دیدم پشت آیتالله بهجت (ره) ایستادم و در صف اول نماز میخوانم، متعجب شدم، در بیداری اصلا نمیتوانستم به چند صف جلو برسم چه برسد به اینکه برم صف اول!
خوشحال بودم و پشت آقا نماز میخواندم، یک دفعه تعجب کردم، دیدم در جلوی آقا، روبروی محراب یک دربی باز است به یک باغ بزرگ و آباد، آخه این در رو کی باز کردند؟ اصلا قم چنین باغ بزرگی نداره، تعجب کردم، باغ سر سبز و پر از میوهای بود، خدای من این باغ کجا بوده؟ در همین افکار بودم که به سلام آخر نماز رسیدیم، در انتهای نماز و هنگام سلام نماز درب باغ محکم بسته شد، یک لحظه از خواب پریدم.
یعنی من خواب بودم؟ آقا جواب سئوال من رو در خواب دادند، پس راز این فریاد بلند آقا هنگام سلام نماز درد دل کندن از آن باغ آباد و بازگشت به زمین خاکی بود؟ به دلیل این درد آقا فریاد میکشید، من جواب سئوالم رو گرفته بودم و پس از آن سه سال دیگر عاشقانه هر روز صبح برای نماز به قم میرفتم و سپس به تهران بازمیگشتم تا آقا رحلت کردند.»
این مطالب خاطرات یکی از نمازگزاران حضرت آیتالله العظمی بهجت (ره) بود که توسط پسر این مرجع تقلید فقید در مراسم سالگرد حضرت آیتالله بهجت (ره) در مسجد صاحب الزمان (عج) ورامین بازگو شد.
“گفتم: «بیا اینجا یک خانه برایت بخریم و همینجا زندگیات را سر و سامان بده!»
گفت: «حرف این چیزها را نزن مادر، دنیا هیچ ارزشی ندارد!»
گفتم: «آخر این کار درستی است که دایم زن و بچهات را از این طرف به آن طرف میکشی؟»
گفت: «مادر جان! شما غصه مرا نخور. خانه من عقب ماشینم است.»
پرسیدم: «یعنی چه خانهات عقب ماشینت است؟»
گفت: «جدی میگویم؛ اگر باور نمیکنی بیا ببین!»
همراهش
رفتم. در عقب ماشین را باز کرد. وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده
بود: سه تا کاسه، سه تابشقاب، سه تا قاشق، یک سفره پلاستیکی کوچک، دو قوطی
شیرخشک برای بچه و یک سری خرده ریز دیگر. گفت: «این هم خانه. میبینی که
خیلی هم راحت است.»
گفتم: «آخه اینطوری که نمیشود.»
گفت: «دنیا را گذاشتهام برای دنیادارها، خانه هم باشد برای خانهدارها!»
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
سلام اقا جون خوبم امدم امشب برات اعتراف کنم اقا از ته دلم یادته وقتی این لب تاب لعنتی رو خریدم چقدر خوشحال
شدم ای کاش اصلا موقعیت خریدش برام پیش نمیومد ای کاش پاهام خشک می شودو نمیرفتم بخرمش همه از وصل
شدن اینترنت شروع شد اولاش که خیلی عالی بود متنوع بود سرگرمم میکرد ولی بعد از مدتی اگه نبود یا نتش قطع می
شود مثل معتادتها می شودم چند بار سیم نتو از دست خودم میبردم محل کارم تا نباشه تو خونه تا روشنش نکنم لعنت
به این دنیا اینترنتی که تو را و خدا جونمو ازم گرفت مهرتونو محبتونو نگاهتونو همه و همه رو از من گرفت اقا خوبیها اقا
جون من حالا اومدم در خونت بگم اقا منو ببخش اقا به دل پاکها و منتظران واقعیت از خدا بخواه به حق دلهای پاک
عزیزانش منو ببخشه و یه فرصت دیگه بهم بده اقا منو از منتظران واقعیت قرار بده و غضب ناک نگام نکن که گدای در
خونه توام شما که با تهی دستان مهربونید اقا منم در خونت چادر ببخشش زدم تا نبخشیم نمیرم دوستدارم وقتی بهتون
فکر می کنم نگاه مهربونتون جلوی چشمام باشه نه این چهره غضبناکتون اقا فداتون بشم منو ببخشید اقا شرمندتم که
نتونستم باعث شادیت بشم و باعث شدم چشماتون نمناک بشه منو ببخش به پهلوی مادرتون زهرا ایا منو میبخشی ؟
ایا لبخند مهربونتونو رو زندگیم حس می کنم ؟اقا جونم خیلی دوستت دارم جوری هدایتم کن که همانی شوم که دوستم داشته باشی
اللهم عجل لولیک الفرج الهی امین
السلام علیک یا صاحب الزمان
میدانم که از چشمتان افتاده ام اقا
ولی اینرا هم میدانم که سلامم را بی جواب نمیگذارید
که جواب سلام واجب است
پس ای حضرت عشق هر روزصبح سلامتان میکنم
شاید خودتان دستم را بگیرید
شاید برای آمدنت دیر کردهای
وقتی نگاه آینه را پیر کردهای
دیری است آسمان مرا شب گرفته است
خورشید من، برای چه تأخیر کردهای؟
جمله جمله نه! واژه واژه تورا / ای سفر کرده گفتگو کردیم
کوچه کوچه نه! خانه خانه تورا / سالیانی ست جستجو کردیم
سوره سوره نه! آیه آیه تو را / در مناجات آرزو کردیم
جمعه جمعه نه! لحظه لحظه تو را / ندبه کردیم و های و هو کردیم . . .
اسمرا با عشق خود درگیر کردی / به پایم با غمت زنجیر کردی
بدان دنیای بی تو هیچ باشد / دلم را از زمانه سیر کردی
تو با رفتن به پشت ابر ایّام / غروب جمعه را دلگیر کردی
یا اباصالح ادرکنی . . .
تو کیستی شریک غم اهل عالمی
در خاک طوس کعبه اولاد آدمی
آن رازها که از همه پوشیده داشتم
تنها به تو گفتم...
تو محرمی...
مرا غرض ز نماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگذارم
وگرنه این چه نمازی بود که من باتو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم . . . ؟
رسول اکرم می فرمایند :
اخرالزمان مردمان، شب مومن اند و صبح کافر
فکر می کردم چگونه ممکن است؟
تا به این نتیجه رسیدم ای دل غافل خود ما را می گوید که
نمازمغرب مان جماعت است و نماز صبحمان قضا
چرا که فاصله ایمان تا کفرنمازست، نماز
شیطان می نشیند روی مژه هایم
قبل ازنماز صبح !
خدایا از نماز صبح هایم
فقط این خمیازه هایش باحضور قلب بودند
نماز اول وقت چکشی است بر سر نفس
از وقتش که گذشت
می شود
چکشی بر سر نماز
از آیت الله بهجت سوال شد:
چه کنیم تا نماز صبحمان قضا نشود؟
در پاسخ فرمودند:
کسی که باقی نمازهایش را در اول وقت بخواند
خدا او را برای نماز صبح بیدار خواهد کرد
امام صادق(علیه ا لسلام) فرمود:
عا لمى نزد عابدى رفت و به او گفت نماز خواندنت
چگونه و در چه حد است؟
عابد گفت: مانند منى را از نمازش می پرسند؟!
در صورتیکه من از فلان زمان و فلان وقت عبادت خدا میکنم.
عا لم گفت: گریه کردنت چگونه است؟
گفت چنان میگریم که اشکهایم روان مىشود.
عا لم گفت: همانا اگر خنده کنى و ترسان باشى،
بهتر است از اینکه گریه کنى و ببا لى.
هر که به خود ببا لد چیزى
از عملش بالا نرود (پذیرفته نشود).
اصول کافى ج: 3 ص: 428
نمازهایت را عاشقانه بخوان،حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری،
قبلش فکر کن چرا داری نماز میخونی؟؟؟
آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که تمام عمرداری تکرارشون میکنی.
تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست.
هـرگـز نـمـازت را تـرک مـکـن
مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاک ،
بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بـه دنـیـاست
تـا سجـده کـنـنـد ... ولـو یـک سـجـده !
این وعدة خداست که حق الناس را نمی بخشد! خون شهدا حق الناس است، نمی دانم با این حق الناس بزرگی که به گردن ماست، چه خواهیم کرد؟!
کاش گناهان ما هم مثل گناهان شهدا (ترک نماز شب و دیر شدن نماز اول وقت) بود!
سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند. سلام بر شهدا!
کسی که مرا طلب کند، مرا خواهد یافت و کسی که مرا یافت مرا خواهد شناخت، و کسی که مرا شناخت مرا دوست خواهد داشت و کسی که دوستم بدارد عاشقم می گردد و چون عاشق شد او را خواهم کشت (شهید خواهم کرد) و بر من است که دیه اش را بدهم و دیه اش خود من هستم.
«حدیث قدسی»
سه گروه روز قیامت نزد خدا شفاعت می کنند: انبیاء علماء و شهداء.
«حضرت محمد(ص)»
هر کدام از شهدای آخرالزمان، برابر بیست شهید جنگ بدر هستند.
«رسول اکرم (ص)»
در دفتر خاطرات ما بنویسید: ما هرچه داریم از شهدا داریم.
آیا می دانید حدود پانزده هزار شهید در ماه مبارک رمضان شربت شهادت نوشیده اند؟
میزان آمار شهدای روحانی نسبت به جمعیت شان 12 برابر سایر اقشار جامعه است!
«معاونت پژوهشی بنیاد شهید و امور ایثارگران»
به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید
برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید!
من دست بوس توام که خاکریز را لمس کردهای، خون را دیدی، مرگ را به سخره گرفتی و همچنان در انتظار شهد شهادت میسوزی!
«تقدیم به تمامی جانبازان»
هر طرف که مینگری شهیدی را میبینی که با چشمان نافذ و عمیقش نگران توست که تو چه میکنی؟ سنگین است و طاقت فرسا زیر بار نگاهشان حس میکنی که در وجودت چیزی در هم میریزد!
شهدا توانستند، آمدهایم تا ما هم بتوانیم! ای که مرا خواندهای راه نشانم بده!
راهیان نور فرصتی است که با شهیدان خود را بیابیم و بیابیم در کاروان منتظران قرار گیریم.
از هوایی تنفس می کنید که بوی خون شهدا می دهد، در زمینی راه می روید که از خون شهدا گلگون است و این شهیدان بر همة اعمال شما ناظرند.
خدایا کمک کن اگر در صف شهدا غایبیم، در صف پیام رسانان راهشان غایب نباشیم.
هر انسانی لبخندی از خداوند است سلام بر تو ای شهید که زیباترین لبخند خدایی.
شهدا مبدأ و منشاء حیاتند، زمینی بودند، اما زمین گیر نبودند.
مدادهای رنگیم هستند اما توی دفتر نقاشی ام هنوز تصویر توست که بی رنگ مانده ای ای شهید!
شهادت یعنی عزت، ایمان، تمام خوبیها و در یک کلمه رسیدن به حق تعالی و رضایت او.
سلام بر تربت پاک شهدا. سلام بر انسانهای پاکی که از خون پاک شهدا حمایت و حفاظت می کنند. سلام بر شما!
اگر قرار است روزی ما پروانه شویم بگذار روزگار هر چقدر می خواهد پیله کند!
رسیدن به خدا چه زیباست و شهدا چقدر خاکی شدند که خدا برای دیدارشان بی تاب شد!
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
بر گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان.
یاد شهدای 8 سال دفاع مقدس گرامی و راهشان پر رهرو باد.
خانة بسیجی سنگر است و سنگر بسیجی، خانة او است.
جنگ ما نود درصد روی «من» رفتن بود و ده درصد روی «مین»!
ایستاده مردن بهتر از زانوزده زیستن است!
شهدا رفاقت تا قیامت!
شهدا رفتند تا بمانند، ما ماندیم تا بمیریم!
خرم آن شهید گمنام که خدا او را سرشناس سازد، نه آن کس که دیگران سرشناسش کنند.
جسمم را به خاک، روحم را به خدا و راهم را آیندگان تقدیم می کنم.
خداوند هدف ما، پیامبر مدل ما، و قرآن قانون ماست، جهاد راه ما و شهادت در راه خدا والاترین آرزوی ماست!
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن.
نحوة زندگی هر انسان نشانة مرده و یا زنده بودن اوست، از این لحاظ می توانیم ببینیم چگونه شهید زنده است. پس هر چه به شهدا در اندیشه و عمل نزدیکتر باشیم، زنده ایم و گرنه مرده ای هستیم که دچار توهم زنده بودن هستیم!
انسان اگه آمادة شهادت شده باشه، خود شهادت می آید سراغش.
بدترین مرگ، نمردن است و بهترین مردن به شهادت رسیدن است!
مقدمة خوب شدن سپردن دستت به دست خوبان است. و چه خوبی بهتر از شهید!
بیا همچون شهیدان بیکران باش
به فکر دردهای دیگران باش!
اگر از گناه «مطهری»، «رجایی» هست که «بهشتی» باشی، و اگر«باهنر» شهادت آشنایی، «مفتح» درهای بهشت می شوی، و اگر با «همت»، تقوی پیشه کنی، «صیاد» دل ها می گردی!!
«مهر کربلا در نماز یعنی هرگز شهدا را فراموش نکنید!»
حس پرواز در وجود ما خبر از روزی می دهد که ما در پرواز بودیم و روزی که دوباره پرواز خواهیم کرد.
همیشه «ماندن» دلیل عاشق بودن نیست، شهدا «رفتند» که ثابت کنند عاشقند!
سنگر تنها خانه ایست که اجاره بهایش خون است!
«قدرت مزار شهدای ایران از انرژی هسته ای بیشتر است!»
«روزنامة روسی راشاتودی»
«وقتی مرام «شهادت» از یک «فرهنگ» در کشور ما ایران، به یک واژه در «فرهنگنامه» تبدیل شود، آنگاه نسل آینده برای واکس زدن پوتین سربازان آمریکایی از یکدیگر سبقت خواهند گرفت!»
«شهدا را به یاد بسپاریم نه به خاک!!»
«برای رسیدن به پله ای که شهید بر آن ایستاده است، باید گامی به بلندای گذشتن از همه چیز برداشت، حتی گذشتن از آبرو!»
«مخور به مرگ شهیدان کوی عشق افسوس/ که دوستان حقیقی به دوست پیوستند!»
«ز لاله های شقایق دلم چه پر خون است/ دلم هوایی فکه، شلمچه، مجنون است.»
«کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هر گاه آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم. بیا و برای شادی روحشان گناه نکنیم.»
«تا خدا هست می توان شهید شد!»
«شهدا از دست نمی روند بدست می آیند!»
هر که شهید شود خدا را خواهد دید و هر که خدا را دید شهید خواهد شد!
هر که خدا را بیشتر از خود دوست بدارد شهید خواهد شد!
شهادت را نه در جنگ، که در مبارزه می دهند!
مراقب باش از مرگ نگریزی تا شهادت از تو نگریزد!
شهادت به آسمان رفتن نیست، به خود آمدن است!
«شهدا! شرمنده ایم از اینکه شما در میان گلهای بهشت قدم می زنیم و ما بر گلهای قالی!!!»
«اگر سری به گلزار شهدا زدی مطمئن باش شهدا اینقدر مرام و معرفت و جوانمردی در رگبرگهاشون جاریست که تو رو دست خالی رد نمی کنند!»
«ما هنوز شهادت بیدرد میطلبیم، غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند!»
مگر مردگان هم شهید می شوند که ما شهید شویم؟! شهادت تنها برای زنده ها است! آنان که یک عمر مرده اند یک لحظه هم شهید نخواهند شد!!!
«پرسیدی پس از شما چه کردیم؟ جوابت دادم: هیچ! از حرمت لاله ها نوشتیم در حالی که پایمان روی لاله ها بود!!!»
«روزگاری در میانمان انسانهایی زیستند که برای آرمانشان جنگیدند تا آیندگان بتوانند برای خود هدف و آرمانی داشته باشند و در این مسیر به تکامل برسند.»
«پروردگارا بگذار از سیم خاردار نفس عبور کنیم تا به نردبان شهادت برسیم!!»
«امروز شهدای شلمچه و طلاعیه و چزابه جوان امروز را خطاب می کند که من نیز مانند تو بودم؛ تو هم می توانی مانند من باشی.»
«من همیشه بیاد خواهم داشت که اگر با آرامش و امنیتی دلنشین در کانون گرم خانواده روزها را سپری می سازم، همه را مدیون خون سرخ شما هستم که بر این خاک مقدس جاری گشت و سرخی اش را لاله ها تا ابدیت با یادگار خواهند داشت.»
«ما با جهاد، با مرگ می جنگیم و از او به شهادت می گریزیم!»
بازم سلام خدمت شما خواهرها و برادرهای گرامی (افسران جنگ
نرم)93/5/31
بسم رب الشهداوالصدیقین
دیروز بود که صبح از خواب بیدارشدم جمعه بود خیلی دوست داشتم استراحت کنم و از رختخوابم بیرون نیام
اما یادم اومد که امروز روز بزرگیه اخه دیشب مهمونهای عزیزی داشتیم که قدمهای پاکشونو تو شهرمون گذاشتن دوتا داداشی خوب و پاک که از سفرکربلا اماده بودن و بوی باروت و تفنگ میدادندساعت نه ونیم بودکه رفتم بیرون حال خیلی عجیبی داشتم تابوتهای پاکشونو که از مسجد با صدای لا اله الا الله بیرون اوردن اشکام سرازیر شد گفتم داداشیها خوش اومدین بمیرم برای غریبیتون که دور از مادر و خواهر وخانواده باید دفن بشین گفتم داداشم غریبی ولی بهت قول میدم اگه منو به خواهری قبول کنی بیام سرمزارت به عنوان خواهرت و افتخار کنم به این خواهریم ایا قبولم می کنی وقتی حجله های پاکشونو روی دست خانمها دادن وقتی دستم بهش خورد گفتم داداش این اولین کاری که خواهرت برات می کنه زیر تابوتتو میگیره توام یادت باشه زیرپاهامو روی پل صراط بگیری نذاری بیفتم با شفاعتی که میکنی برای خواهرت رفتیم بسمت مقصدی که این گلها باید دفن میشدن وقتی نزدیک می شدیم گفتن باید نماز میت بخونیم به نماز ایستادیم این اولین باری بود که من برای یه شهید نماز میت میخوندم حال عجیبی داشتم چشمام پراز اشک بود طوری که اطرافمو به زور میدیم با گوشه شالم پاکش میکردم میگفتم خدایا ممنونتم از این روزی که بهم دادی فکر نمی کردم تا اخر عمرم چنین روزی نصیبم بشه ازت ممنونم موقع خاک سپاری فکر می کردم تازه شهید شدن و داغشون خیلی برام تازه بود وقتی مداح میگفتم مادرت کجاست که اینجا خوابیدی مادرت چشم براست چرا اینجا خوابیدی اخه داداشیهای گلم بهتر از مادرو میخواستن بهتر از خواهرو میخواستن بهتر از دنیارو میخواستن که اینجوری رفتن فقط بیست و یک سال و اون یکیم فقط هفده سال داشتن و لی دل بزرگی داشتن ما با اینکه بزرگیم و لی دل کوچکی داریم نمیتونیم از ساده ترین چیز زندگیمون برای خدا بگذریم چطوری میتونیم همه چیو بزاریم و گمنام به طرف معبودمون بشتابیم