در منطقۀ تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمی شد. یکی گفت: بیایید به قمربنی هاشم متوسل بشویم. نشستند و به
دست های علمدار سیدالشهداء متوسل شدند. درست است که دست های قمربنی هاشم قطع شد، اما بابالحوائج
است. خود سیدالشهدا هم وقتی کارش در کربلا گره میخورد به عباس رو میانداخت.
نشستند و متوسل شدند؛ بعد از آن بلند شدند و خاک ها رو به هم زدند. یک جنازه زیر خاک دیدند، او را بیرون
آوردند. الله اکبر! دیدند اسم این شهید عباس است. شهید عباس امیری گفتند: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس
اتفاقی است. گشتند و یک جنازۀ دیگر پیدا شد که دست راستش درعملیاتی دیگر قطع شده و مصنوعی بود. او را
بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است. فهمیدند اینجا خیمهگاه بنیهاشم است. گفتند: اسم این مکان را بگذاریم
مقر ابوالفضل العباس.
دعای آخرذی الحجه برای دوری از بلا وحاجت روا شدن
(سبحان الله یافارج الهمّ ویاکاشف الغم فرّج همی ویسرّأمری وأرحم ضعفی وقلة حیلتی وأرزقنی من حیث لاأحتسب یارب العالمین)
" معبودا وسعت بزرگیت درذهن کوچک وحقیر من گنجایش ندارد
اما می خواهم به وسعت آسمانت، آسمانی شوم یاریم کن "...
الهی امین
سلام وبلاگ شما هم خوب بود ممنون از بازدیدتون موفق باشید. در پناه حضرت حق.
اگر مایل بودید مرا هم لینک کنید.
afif2.blogfa. com
یا ابوالفضل العباس!